جدول جو
جدول جو

معنی پیغام آور - جستجوی لغت در جدول جو

پیغام آور
ایلچی، پیام آور، پیک، قاصد
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پیغام دار
تصویر پیغام دار
کسی که پیامی با خود دارد، حامل پیغام، دارندۀ پیغام
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیام آور
تصویر پیام آور
پیغام آور، پیام آورنده، آورندۀ خبر یا پیغام
فرهنگ فارسی عمید
(هََ مَ)
رساندن پیغام. گزاردن پیغام. رساندن سخنی از کسی بدیگری:
ور زین سخن که یاد کنی تنگدل شود
پیغام من بدو بر و پیغام او بیار.
فرخی.
مستخرج و عقابین و تازیانه و شکنجه ها آورده و جلاد آمده و پیغام می آوردند از خواجۀ بزرگ. (تاریخ بیهقی ص 368). آنوقت پیغام آوردند از امیر و پس بپرسش خود امیر آمد. (تاریخ بیهقی ص 363). غلامی بود خرد... که پیغام سوی جد و جدۀ من آوردی. (تاریخ بیهقی). دیگر روز مسعدی نزدیک من آمد و پیغام خوارزمشاه آورد. (تاریخ بیهقی). فراش پیری بود که پیغامهای ایشان آوردی و بردی. (تاریخ بیهقی). بوسهل آمد و پیغام امیر آورد... که خواجه بروزگار پدرم آسیبها و رنجها دیده است. (تاریخ بیهقی).
گر تو پیغامی ز من آری و زر
پیش تو بنهند جمله جان و سر.
مولوی.
ور تو پیغام خداآری چو شهد
که بیا سوی خدا ای نیک عهد.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(اَ عَ)
رسول. آنکه واسطۀ ابلاغ سخنی و گفتاری از کسی بدیگری باشد خواه زبانی و خواه بنوشته. پیغام آور. قاصد. (شعوری). ایلچی. (شعوری) :
رسولی رسیده ست با رای و هوش
پیام آوری چون خجسته سروش.
نظامی.
درآمد پیام آور سرفراز
پرستش کنان برد شه را نماز.
نظامی.
اگر من بچشم تو نام آورم
سکندر نیم زو پیام آورم.
نظامی.
در آیین شاهان و رسم کیان
پیام آوران ایمنند از زیان.
نظامی.
ترنّم سرای تهی مایگان
پیام آور دیگ همسایگان.
نظامی.
نماید که در حضرت شهریار
پیام آورم بازخواهید بار.
نظامی.
به بیغاره گفتا بیاور پیام
پیام آور از بند بگشاد کام.
نظامی.
- پیام آور مختار، پیغمبر اکرم:
هر کس که سخن گفته همه فخر بدوکرد
جز کایزد دادار و پیام آور مختار.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
(اَ صا)
که پیغام دارد. حامل پیغام. پیغام آور:
چو آورد پیش سکندر نهاد
به پیغام داران زبان برگشاد.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(پَ وَ)
عمل پیام آور. رسالت. پیغام گزاری:
سکندر بحکم پیام آوری
بر خویش خواندش بنام آوری.
نظامی
لغت نامه دهخدا
تصویری از پیغام آوردن
تصویر پیغام آوردن
رساندن سخنی از کسی بدیگری
فرهنگ لغت هوشیار
رسول، آنکه واسطه ابلاغ سخنی و گفتاری از کسی بدیگری باشد خواه زبانی و خواه بنوشته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیغام دار
تصویر پیغام دار
حامل پیغام، پیغام آور
فرهنگ لغت هوشیار
عمل پیام آور پیغام گزاری رسالت: سکند بحکم پیام آوری برخوی خواندش بنام آوری. (نظامی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیام آور
تصویر پیام آور
منادی
فرهنگ واژه فارسی سره
ایلچی، پیام رسان، پیغام آور، پیک، رسول، قاصد
فرهنگ واژه مترادف متضاد
پیغمبری، رسالت، وخشوری، ابلاغ
فرهنگ واژه مترادف متضاد